تو نیستی
اما
یادت همیشه با من است
همچون مرهمی برای زخم کهنه ام
ولی فکر نبودنت
خود بهانه ایست
برای اینکه
از سربگیرم
گریه ی شبانه ام را.
بی آنکه بخواهم انتظارت را میکشم
حتی با اینکه میدانم نخواهی آمد
باز هم ثانیه ها را یک به یک میشمارم
...
تشنه تر از کویر میمانم
در انتظار طنین صدایت
و گاه احساس میکنم
پریشان تر از باد میشوم
در میان خاطرات با تو بودنم
......
میخواهم دوباره آغاز کنم
اینبار ازدریا به سرچشمه باز میگردم
...دریا اینجاست
اما
دریا را رها خواهم کرد
زلال آب چشمه را میخواهم
در خنکای بامداد