باز امشب حرف ما راگوش کن
آتشی رادر دلم خاموش کن
تا به امشب در دلت غم داشتی
همچو گل ها میل شبنم داشتی
هیچ می دانی که بلبل مردنی است
روح احساسات گل پژمردنی است
هیچ آیا میل کافی داشتی
کعبه ای بودی ،طوافی داشتی
یا شنیدی از زبان لال من
شرحه ای ازدردو ازاحوال من
وقت پرواز این دلم درغم نشست
شورو شوق زندگی در من شکست
باز هم روحم رفیق یاس شد
نا امیدی در تنم احساس شد
باز غم بر فصل دل پاییز شد
اشک ازپیمانه ام لبریز شد
این دلم را هیچ کس یاری نکرد
با دوچشمانم عزاداری نکرد
عاشقی جرم وگناهم گشته بود
دشت ها لبریز آهم گشته بود
من چه گویم از تب دریای عشق
یا از این دیوانه لیلای عشق
باز من از ابتدای عشق او
می روم تا ناکجای عشق او
هرچه باشد دل به عطرش زنده است
شورو شوقش تا ابد پاینده است